:صبح با بوسه ی بابا بیدار می شوم می گوید : فیلسوف جوان ما داریم می ریم..درست را بخوان و مواظب خودت ب
:صبح با بوسه ی بابا بیدار می شوم می گوید : فیلسوف جوان ما داریم می ریم..درست را بخوان و مواظب خودت باش....بعدش مامان می آید و خداحافظی می کند ...آنها باز هم خیال دارند بروند پیش مادربزرگ...توی تختم می مانم و گریه می کنم....شب خواب می بینم عوضی سوار یک اتوبوس شده ام ودارم خودم را به در و پنجره می کوبم و فریاد می زنم که نگهدارد
قرص افزایش قد
...اما اتوبوس همچنان می رود و آدم ها به من می خندند...گام سیزدهم :تمام شده....شیراز..خانواده...وقت تمام است
نچرال بونتی اصل
...باید چمدانم را ببندن...و بعد یک فاصله ی ۸۵۰کیلومتری من را می برد به یک جای دیگر...یک وقت دیگر...آدمهایی از نو...دلم می خواهد زمان را کش بدهم....کاریش نمی