| عناوين مطالب وبلاگ |
- سایت و یا هر جای دیگر آدمهایی را ببینم که به نظر می رسد با آنها گذشته ای داشته ام رنجم می دهد....شک
- ه ی مرد هنرمند در جوانی "جیمز جویس" رو گرفته ام دستم که بخونم .کتابی که سالها پیش خریدمش و هیچ وقت ن
- و تو وحشت زده ار خواب می پری و داد می زنی چی شده؟ کی مرده ؟ همه می گن هیچی ...داشتیم بزرگراه گمشده
- هست ! ولی دلت می خواد روی تختت دراز بکشی و این کتاب خیلی خیلی مهم رو بخونی، یا روی میزت تمریناتت رو
- ست! ولی خواهرته ، و بعد از کلی وقت اومده که ببینتت و وسایلی رو هم که پیشت داره ازت بگیره...می ری پائ
- لقت می آد بیرون...و یهو یکی داد می زنه! هی! مگه سر مزرعه ای!؟ البته کارت شناسایی همراش نیست! ولی خ
- کتاباشو خوندم و چه قدر هميشه دوس داشتم کنارش بشينم و ساعتها باهاش حرف بزنم،و اينکه چه قدر از دست خود
- چه قدرم مشتاقم که برگردي! دم در مغازه ايستاد يه سيگار روشن کرد و وقتي اومد تو نگاش چرخيد روي دستام
- ازم پرسید که هنر و ادبیاتی چیزی می خونم؟؟؟ و من با حس و حالی که بهم برخورده با کیف و ذوق گفتم نه فلس
- می کردی دم غروبی زنش از دشت وراجی هاش دلخور شده و با تیپا از خونه انداختتش بیرون...اونم تو کتاب فروش
- .شاید تموم عمر حس کنم به خودم مدیونم....برای همینه که اتفاقی که چیز خاصی هم نبود و روزی شونصد مرتبه
- استاد روان شناسی خواست از بچه ها تست هوش بگیرد...من آن روز سر جلسه حاضر نشدم و فکر می کنم این جزو ب
- رساله هایی نوشت سرشار از هوشمندی و نظامی تبیین کرد که بیشتر از آنکه چیزی مثل عقلانیت در آن دخیل باشد
- گذارم...و فکر می کنید آن روز در نمایشگاه "دنیای عجیب" وقتی باهاش رو به رو شدم چه حالی بهم دست داد؟ ب
- کوت می کردی....حتی نمی شد تو وبلاگ مثلا خصوصیت حرف بزنی....اینه که می گم امسال بزنه به چاک هر چه زود
- این آگاهی رسیدم....بعد از گذراندن روزهایی که ما را یکی یکی بردند و پشت درهای بسته از ما پرسیدند...خ
- ه؟ اصلا شاید تقصیر من است که حسنک وزیر را بر دار کردند...شاید اینکه تلفن مشکوکی به آقای x زده می شود
- سربزند...ما خیلی خوشحالیم که شما دراین دانشگاه پذیرفته شده اید و مثل فرزندان خود ما می مانید ...اما
- داشتند در آن را باز می کرد و محتویاتش را توص سطل آشغال بزرگی که کنار دستش بود خالی می کرد...و آن روز
- قتی بچه بودیم و می رفتیم دبستان به ما یاد دادند که :ممکن است یک روز یک نفر از راه برسد و بخواهد کیف
- ه ی مرد هنرمند در جوانی "جیمز جویس" رو گرفته ام دستم که بخونم .کتابی که سالها پیش خریدمش و هیچ وقت ن
- و تو وحشت زده ار خواب می پری و داد می زنی چی شده؟ کی مرده ؟ همه می گن هیچی ...داشتیم بزرگراه گمشده
- هست ! ولی دلت می خواد روی تختت دراز بکشی و این کتاب خیلی خیلی مهم رو بخونی، یا روی میزت تمریناتت رو
- ست! ولی خواهرته ، و بعد از کلی وقت اومده که ببینتت و وسایلی رو هم که پیشت داره ازت بگیره...می ری پائ
- لقت می آد بیرون...و یهو یکی داد می زنه! هی! مگه سر مزرعه ای!؟ البته کارت شناسایی همراش نیست! ولی خ
- کتاباشو خوندم و چه قدر هميشه دوس داشتم کنارش بشينم و ساعتها باهاش حرف بزنم،و اينکه چه قدر از دست خود
- چه قدرم مشتاقم که برگردي! دم در مغازه ايستاد يه سيگار روشن کرد و وقتي اومد تو نگاش چرخيد روي دستام
- ازم پرسید که هنر و ادبیاتی چیزی می خونم؟؟؟ و من با حس و حالی که بهم برخورده با کیف و ذوق گفتم نه فلس
- می کردی دم غروبی زنش از دشت وراجی هاش دلخور شده و با تیپا از خونه انداختتش بیرون...اونم تو کتاب فروش
- .شاید تموم عمر حس کنم به خودم مدیونم....برای همینه که اتفاقی که چیز خاصی هم نبود و روزی شونصد مرتبه
- استاد روان شناسی خواست از بچه ها تست هوش بگیرد...من آن روز سر جلسه حاضر نشدم و فکر می کنم این جزو ب
- رساله هایی نوشت سرشار از هوشمندی و نظامی تبیین کرد که بیشتر از آنکه چیزی مثل عقلانیت در آن دخیل باشد
- گذارم...و فکر می کنید آن روز در نمایشگاه "دنیای عجیب" وقتی باهاش رو به رو شدم چه حالی بهم دست داد؟ ب
- کوت می کردی....حتی نمی شد تو وبلاگ مثلا خصوصیت حرف بزنی....اینه که می گم امسال بزنه به چاک هر چه زود
- این آگاهی رسیدم....بعد از گذراندن روزهایی که ما را یکی یکی بردند و پشت درهای بسته از ما پرسیدند...خ
- ه؟ اصلا شاید تقصیر من است که حسنک وزیر را بر دار کردند...شاید اینکه تلفن مشکوکی به آقای x زده می شود
- سربزند...ما خیلی خوشحالیم که شما دراین دانشگاه پذیرفته شده اید و مثل فرزندان خود ما می مانید ...اما
- داشتند در آن را باز می کرد و محتویاتش را توص سطل آشغال بزرگی که کنار دستش بود خالی می کرد...و آن روز
- قتی بچه بودیم و می رفتیم دبستان به ما یاد دادند که :ممکن است یک روز یک نفر از راه برسد و بخواهد کیف